سخنرانى در سمينار استکهلم *
چرا زندانى سياسى٬ چرا اعدام٬ چرا شکنجه؟
سياوش دانشور

حضار محترم٬ دوستان عزيز به جلسه امروز خوش آمديد. اميدوارم بتوانيم با همفکرى و بحثى سازنده به پاسخى روشن به سوال اين سمينار برسيم. اجازه ميخواهم بحثم را با اداى احترام به هزاران جانباخته راه آزادى و جنبش سوسياليستى طبقه کارگر شروع کنم. فکر ميکنم بهترين راه گراميداشت اين عزيزان تداوم راهشان و مبارزه براى برپائى دنيائى عارى از خفقان و سرکوب و نابرابرى و تبعيض باشد.

دراين فرصت کوتاه من ترجيح ميدهم چند مسئله کليدى را طرح کنم و نظر خودم را راجع به آنها بگويم. جوانب ديگر بحث را به گفت و شنود واگذار ميکنم.

زندان سياسى و شکنجه و اعدام از منظر تاريخ
اولين مسئله اينست که زندانى سياسى و شکنجه و اعدام جديد نيست٬ بلکه تاريخى به قدمت جوامع طبقاتى دارد. از زمانى که قرار شد قدرت و حکومت و دولت به هر مفهوم تاريخى آن٬ متکى بر زور و ساکت کردن اکثريتى از مردم باشد که حاصل دسترنجشان توسط اقليتى مصادره و حق شان را در مقياس وسيع پايمال کرده اند٬ مسئله اختناق و اطاعت و اعمال زور و دم و دستگاهى که اين امور را پيش ببرد حياتى ميشود. اعدام و شکنجه امروز "مدرنيزه" شده است. اما اگر به موزه ادوات شکنجه دوران باستان و قرون وسطى نگاه کنيم٬ ميبينيم که مخيله بشر چه "استعدادى" در نابودى همنوعانش داشته است. زمانى مخالفين را در پوست گاو ميکردند٬ زنده زنده ميسوزاندند٬ مثله ميکردند٬ در ديگ جوشان مى انداختند٬ و امروز سرمايه دارى٬ چه در گوانتانومو آمريکاى دمکرات و چه در کهريزک ايران اسلام زده٬ روشهاى جديد و بسيار متنوع شکنجه را که مبتنى بر شناخت علمى از فيزيک و روان انسانهاست مورد استفاده قرار ميدهد. اساسا شکنجه قرار بوده و هست که مقاومت را بشکند٬ افراد سرکش و مخالفين را سرجايشان بنشاند٬ و به جامعه بگويد که هر کسى که هوس مخالفت کند با چه وضعيتى روبرو خواهد شد.

در واقع اختناق و سرکوب بخشى مهم از جنگ طبقات حاکم عليه طبقات محکوم است. دولت و قدرت حاکمه ابزار اينکار است و دادگاهها و نيروى امنيتى و زندانها و دستگاه مذهب و فرهنگ حاکم وسايل آن. از اسپارتاکوس ها که عليه برده داران شوريدند تا کسانى که احکام دستگاه مذهب را در مورد واقعيت جهان و هستى به سخره گرفتند٬ از مخالفين ديکتاتورى و استثمار و انواع جنبشهائى که در زمانه خود بنوعى حقى را مطالبه ميکردند٬ قربانيان و قهرمانان اين تاريخ اند. اين حق خواهى بلافاصله با سد منافع قدرت فائقه روبرو شده و زندانى سياسى٬ شکنجه براى درهم کوبيدن مقاومت و نه گفتن٬ و نهايتا نابودى فيزيکى و اعدام در اشکال مختلف فردى و جمعى٬ پاسخ قدرت فائقه بوده است.

در تاريخ ايران بجز مقاطع بسيار کوتاه٬ که مسئله قدرت سياسى هنوز تعيين تکليف نهائى نشده٬ همواره زندانها در کنار کاخ هاى سلطنتى و اسلامى ساخته شدند. همواره آزاديخواهان و مخالفين را با نام "تروريست" و "عامل خارجى" و "خيانت به وطن" کشته اند و در قبرستانهاى بى نام و نشان دفن کرده اند. همواره تعدادى را در زندانها زير انواع شکنجه قرار داده اند تا به قدرت شاه و آخوند و اختناق در آن مملکت "ايمان بياورند "! زندانى سياسى بوده و هست چون اختناق حاکم است. زندانى سياسى هست چون آزادى به مسلخ رفته است. زندانى سياسى هست چون منافع سياسى و اقتصادى اقليتى مرتجع و بورژوا حکم ميکند که اکثريتى عظيم گوش بفرمان باشند. زندانى سياسى هست چون هويت انسانى و آزاد شهروندان سلب شده است. زندانى سياسى هست چون آزادى و حقوق فردى و اجتماعى معنا ندارد و قانون جامعه براساس ضديت با آنها بنا شده است. زندانى سياسى هست چون سرمايه دارى در کشورهائى مانند ايران به اختناقى باندازه کافى گسترده نياز دارد تا بتواند کارگر را ارزان و خاموش نگهدارد٬ سازمانهاى کمونيستى و کارگرى را بکوبد و دخل و خرج سرمايه را تنظيم کند. زندانى سياسى هست چون هنوز در کنار منافع و امتيازات سياسى و اقتصادى طبقه بورژوا٬ فرهنگ منحط بى هويتى اجتماعى و "جانفدا بودن" اين و آن مرتجع آدمکش شنل بدوش يا عمامه بسر بازتوليد ميشود. بيش از يک قرن است که مردم تلاش کردند آزاد باشند و هر بار اختناق و استبداد و ديکتاتورى شاهى و اسلامى اين تلاش را بخون کشيده است. بيش از يک قرن است که مردم تلاش ميکنند آزاد شوند و هر بار کوهى از "تابو" ها و "خط قرمزها" در مقابلشان صف بسته اند و هر نوع تخطى از آن با عواقب سنگين روبرو شده است. مادام که بنيادهاى سياسى و اقتصادى و اجتماعى و فرهنگى نابرابرى باقى است٬ اختناق و زندانى سياسى و شکنجه و اعدام مانند فيلم تکرارى جبرا وجود خواهد داشت .

مفهوم اجتماعى امروز زندانى سياسى
نکته ديگر اينست که زندانى سياسى معناى قديمى و اليتيستى خود را از دست داده است. زمانى زندانيان سياسى عده قليلى بودند و در نگاه جامعه زندانيان سياسى قهرمانان مردم بودند. اين تصوير مدتهاست که تغيير کرده است. نه فقط در انقلاب ۵٧ که در ابعاد میلیونی نسل آندوره را به میدان سیاست پرتاب کرد٬ اين نگرش به زندانى و مبارزه اجتماعا و در خيابانها نقد شد٬ بلکه زندانى شدن و اعدامى داشتن تقريبا به معضل هر خانواده اى تبديل شد. امروز مسئله بسيار وسيع تر است. و اين عقبگرد نيست٬ نشان پيشرفت است. معنى اين امر اينست که مبارزه و در افتادن با حکومتها و قدرتهاى سرکوبگر امرى اجتماعى شده و زندان به يک ايستگاه موقت در مسير اين مبارزه تبديل شده است. ايستگاهى که من و شما ممکن است بارها به پست مان بخورد. زندانى سياسى امروز ديگر نه "هويت سياسى" براى عده اى قليل و نه ويژه عده اى نخبه و اليت است. امروز جامعه اى در مقياس وسيع مبتلا به داشتن زندانى سياسى و شکنجه شدن و اعدام و سرکوب خشن است. اين جنبه مهم و قابل تامل است چون معناى قديمى مقاومت و قهرمانى و نفس زندانى سياسى و مکان آن در مبارزه نسل جديد عميقا متحول شده است. درک اين تحول در تصويرى که از زندان و زندانى سياسى ميدهيم عميقا ضرورى است.

همينطور داستان زندانى سياسى فقط داستان شکنجه شدن و چه بر ما گذشت و نوعى جلب سمپاتى جامعه به افرادى که مورد تعدى قرار گرفته اند نيست. اينها حقايقى است که بايد مرتبا گفته شود. اما يک روى ديگر داستان زندان٬ مسئله قهرمانيها و فداکاريها و شکلگيرى هويت فردى و انتخاب سياسى و مقاومت و ادامه مبارزه در شرايطى نابرابر است. اين جنبه٬ موضوعى است که کمتر به آن پرداخته شده و ضرورى است زندانيان سياسى روى آن کار بيشترى بکنند تا جامعه تصوير عميق تر و درست ترى از پديده زندانى سياسى داشته باشد و درسهاى آن در مبارزه اجتماعى پيش رو استفاده شود.

ضرورت نفى پايه مادى اختناق
مسئله سوم اينست نفى زندانى سياسى٬ نفى "جرم سياسى"٬ نفى هر نوع شکنجه و تعرض فيزيکى و روانى به افراد٬ و برچيدن اماکنى بنام زندانهاى سياسى٬ در گرو اينست که بطور واقعى منفعتى براى تداوم اينها به هر معنا وجود نداشته باشد.

اختناق از سر بد خلقى ديکتاتور ها و دولتهاى استبدادى نيست٬ بلکه ضرورت يک سيستم مبتنى بر نابرابرى و تبعيض است. فرداى ايران اگر قرار باشد مبتنى بر سرمايه دارى باشد٬ حال چه جمهورى يا سلطنت و يا پارلمانى٬ اختناق جزو ضرورى آنست. بدون اختناق و سرکوب٬ و لاجرم زندانى سياسى و شکنجه٬ حتى اگر مجازات اعدام هم اجرا نشود٬ نميتوان سرمايه دارى در کشورهائى مانند ايران را دو ماه سرپا نگهداشت. تنها جامعه اى که منفعتى در تداوم زندان سياسى و شکنجه و نابودى افراد ندارد٬ يعنى يک حکومت کارگرى و يک نظام سوسياليستى ميتواند به اين دور باطل تاريخى پايان دهد.  

به همين دليل شعار "آزادى کليه زندانيان سياسى" در کنار شعار "آزادى بيقيد و شرط سياسى"٬ از شعارهاى قديمى و برنامه اى کمونيستهاى ايران است. هر زمان آزادى ويژه اشراف و سرمايه داران و يا يک طبقه معين باشد٬ سهم ديگران اختناق و سرکوب و زندان و اطاعت است. آزادى نميتواند ويژه "خلق" يا حتى طبقه انقلابى و گروهى ويژه باشد٬ آزادى امرى است مربوط به انسانها و تک تک شهروندان. آزادى نميتواند در جامعه اى خاکسترى با حکومتى "ايدئولوژيک" متحقق شود چون قدرت و منافع حکومت مربوطه بناگزير گرايش به محدود کردن و سرکوب آزادى دارد. اگر ميخواهيم زندانى سياسى و "جرم سياسى" به تاريخ بپيوندد٬ اگر ميخواهيم زندانهاى سياسى را منحل کنيم و ادوات شکنجه و آلبوم شکنجه گران و زندانبانان را در همان اماکن بعنوان موزه دوران جهالت و اختناق سرمايه دارى در ايران ثبت کنيم٬ اگر ميخواهيم بدنيا و نسلهاى آتى بگوئيم که زمانى در اين مکانها و با اين وسائل چگونه مخالفين و شريف ترين انسانها را نابود ميکردند٬ بايد همراه با نفى زندانى سياسى امر آزادى بيقيد و شرط سياسى را متحقق کنيم.

مسئله اما اينست آزادى و رهائى با طبيعت نابرابرى بنيادى در سرمايه دارى در تناقض است. در کشورهاى غربى که دمکراسى حاکم است٬ و عده اى نسخه هاى رنگ و رو رفته اسلامى و ملى آن را براى مردم ايران تجويز ميکنند٬ زندانى سياسى به معنى رايج آن نداريم. هرچند انواع فشار و حذف به اشکال ظريفتر وجود دارد و کنترل شهروندان امرى علنى است. ظاهرا آزادى بيان به معنى حقوقى آن وجود دارد و هر کسى ميتواند هرچه دل تنگش ميخواهد در چهارچوبهاى مجاز بگويد. اما آزادى امرى صرفا حقوقى نيست بلکه و اساسا اقتصادى و اجتماعى است. دراين جوامع ظاهرا من و شما حق داريم حرف بزنيم اما امکان حرف زدن در همان مقياسى که بورژوازى دارد غير ممکن است. آزادى صورى با آزادى واقعى تفاوت بنيادى دارد. اما ظاهرا از بسيارى حقوق برخورداريم و در واقعيت امکان عينى تحقق آن را نداريم. گر کسى نتواند امکان مادى حقوق قانونى اش را داشته باشد آن قانون دکورى بيش نيست. اينها هنوز راجع به کشورهائى است که ديکتاتورى طبقه بورژوا در چهارچوب دمکراسى نيابتى پيش ميرود و مسائلى مانند ارتش و پليس و استثمار و مالکيت خصوصى مورد بحث اين دمکراسى و انتخاباتش نيست. در کشورهائى مانند ايران٬ که سرمايه دارى و اختناق دو قلوى تاريخى اند٬ داستان تماما فرق ميکند .

ما براى نابودى منشا زندانى سياسى و شکنجه و اختناق و سرکوب تلاش ميکنيم و عميقا براين باوريم که تنها جنبش سوسياليستى و کمونيستى طبقه کارگر ميتواند آزادى جامعه را متحقق کند. به همين دليل پرنسيپ ها و اصول ما در برخورد به اختناق روشن است. ما امروز در سير مبارزه با جمهورى اسلامى شعارهائى را طرح ميکنيم که کمر اختناق را بشکند تا بتوانيم فردا آنرا ريشه کن کنيم. سياست و شعار و دورنماى جنبش آزاديخواهانه دراين بحث بايد روشن و بدون تفسير باشد:

  ١- کليه زندانيان سياسى- و نه فقط "خوديها"- بايد بدون قيد و شرط آزاد شوند. مقوله "جرم سياسى" را نبايد مطلقا با هيچ نوع تفسيرى در قوانين پذيرفت. "جرم سياسى" نداريم و زندانهاى سياسى بايد برچيده شوند.

  ٢- هر نوع شکنجه و آزار جسمى و روانى عليه مجرمين بايد قانونا ممنوع و جرم جنائى محسوب شود. زندان ابد بايد در قوانين کشور لغو شود .

٣- مجازات اعدام بايد بدون قيد و شرط لغو شود. اعدام قتل سازمانيافته و ابزار سرکوب است. جامعه اى که اعدام ميکند ارزشى براى حق حيات انسانى قائل نيست. من بعنوان يک شاکى خصوصى سران رژيم و شکنجه گران اعلام ميکنم که در حکومت سوسياليستى  نبايد حتى بدترين جنايتکاران و شکنجه گران را اعدام کنند. ما بايد همراه با پايان دادن به تاريخ ديکتاتورى و اختناق به فرهنگ انتقام و قصاص نيز پايان دهيم. يک جامعه آزاد و اساسا امر آزادى نميتواند روى دوش خونخواهى و اعدام جنايتکاران متحقق شود.

۴- کليه سران و کارگزاران جنايت عليه مردم بايد در دادگاههاى منتخب و عادلانه و علنى بجرم جنايت عليه مردم و نه بجرم عقايدشان محاکمه شوند. ما نبايد سياست بخشش و سازش داشته باشيم اما سياست انتقام و اعدام هم نداريم.

۵- تحقق آزادى بى قيد و شرط سياسى به معنى حقوقى و قانونى آن هنوز پاسخگو نيست. حق و آزادى اگر نتواند به امرى مادى و قابل تحقق تبديل شود صورى و فرمال است. اينجاست که مسئله رسانه ها مهم ميشود. رسانه ها نبايد در انحصار دولت باشند بلکه بايد شهروندان متشکل در شوراها و نهادها و جريانات و احزاب بتوانند از طريق وسائل ارتباط جمعى موثر حرفشان را بگوش بقيه برسانند و هيچ دستگاه مميزى نتواند جلو دهان مردم را بگيرد. سانسور بايد لغو شود .

۶- آزادى و برابرى به معنى وسيع کلمه امرى فردى و اجتماعى است. يعنى انسانها چه در ظرفيت فردى و چه در ظرفيت جمعى بايد آزاد باشند. در جوامع و سيستمهاى فکرى بورژوائى همواره يکى قربانى ديگرى شده است. يا با حقوقى کلکتيو و محقر هر نوع آزادى فردى را زير سوال بردند و يا زير پرچم آزادى فردى ليبرالى٬ که بيانى محترمانه آزادى فرد بورژوا در استثمار است٬ حقوق اجتماعى را شکمى لغو کرده اند. دامنه آزادى فردى و اجتماعى٬ مادام که چهارچوب حقوق و آزاديهاى مصرح يکسوى اين معادله را زير سوال نبرده اند معتبراند. تنها مرز در دامنه اين آزاديها نقض حقوقى است که يک جامعه آزاد براى کليه شهروندانش برسميت شناخته است .

 نفى زندانى سياسى و شکنجه و اعدام در گرو تحقق آزادى است. اما توقع آزادى از بانيان ارتجاع توهمى خطرناک است. توقع آزادى از جريانات و نيروهائى که ميخواهند بنيادهاى اختناق و ارتجاع و نابرابرى را پاسدارى کنند يک خودکشى سياسى است. مسئله آزادى در ايران تنها به پيروزى کمونيسم و انقلاب کارگرى گره خورده است. تنها کمونيسم و کارگر ميتواند با نفى نابرابرى بنيادى جامعه طبقاتى٬ يعنى نفى بردگى مزدى و مالکيت خصوصى و نفس جامعه طبقاتى٬ بطور عينى جامعه اى را برپا کند که آزادى و شکوفائى هر فرد شرط آزادى و شکوفائى همگان باشد. *

متشکرم!

* اين سخنرانى در سمينار "پروژه زندانيان سياسى"٬ که روز ٣ اکتبر در کافه مارکس٬ توسط شوراى حمايت از مبارزات آزاديخواهانه مردم ايران در استکهلم برگزار شد٬ ايراد گرديده است. ديگر سخنرانان اين سمينار خانمها سودابه اردوان و مهرنوش شفيعى بودند. روز دوم سمينار٬ ۴ اکتبر٬ به تئاترى بسيار زيبا و ديدنى  با نام "پنجهزار کبوتر و يک ماه چهار گوش" به زبان سوئدى و معرفى نقاشيهاى زندان سودابه اردوان اختصاص داشت. نويسنده و اجرا کننده اين تئاتر زيبا هنرمند جوان مارال نصيرى بود. اين تئاتر در دو سانس اجرا شد که در هر دو اجرا سالن پر بود. بدنبال اجراى تئاتر٬ کارهاى نقاشى سودابه اردوان در زندان توسط خود او معرفى شد. اين نقاشيها٬ که بصورت مخفيانه و با وسائل ابتدائى و ابتکارى و روى قطعات کوچکى از کاغذ چهار در شش سانتيمترى ترسيم شده اند و بخشى از آنها به خارج زندان منتقل شدند٬ گوشه اى از تاريخ زندگى در سلولهاى زندان زنان را ورق ميزد. ياد جانباختگان گرامى باد!